معنی آب چسبنده
حل جدول
لغت نامه دهخدا
چسبنده. [چ َ ب َ دَ / دِ] (نف) رجوع به چسب و چسپ و چسپنده شود.
مترادف و متضاد زبان فارسی
چسبناک، لزج
فرهنگ فارسی هوشیار
(اسم) کسی یا چیزی که بدیگری چسبد، چیزی که دارای چسب باشد، میل کننده منحرف.
مایع چسبنده
زنجاب (گویش بخارایی)
فارسی به آلمانی
Angeboren, Anhaftend, Innewohnend
فرهنگ عمید
ویژگی چیزی که به چیز دیگر بچسبد، ویژگی چیزی که دارای چسب باشد،
فارسی به عربی
دبق، عنید، فطری، لاصق، مصمغ
فارسی به ایتالیایی
معادل ابجد
127